دلم شکـستی وجانم هنـوز چشم براهت
شبـی سیاهم و درآرزوی طلـعت ماهـت
درانتظارتوچشمم سپید گشت وغمی نیست
اگر قبـول تو افـتد فدای چشم سیاهت
شهریار پس ازدلبستگی شدید به ثریا ازاو خواستگاری می نمایداما خانواده ی ثریا که ازوابستگان درباری بودند با این وصلت مخالفت کرده ثریا معشوقه ی شهریار را به عقدچراغعلی که از وابستگان و نزدیکان رضا شاه و والی مازندران بود درمی آورند.
در واقع «چراغعلی» با ازدواج با «ثریا» باعث شعله ورشدن عشق بین «ثریا» و «شهریار» میگردد و پس از آن تبعید استاد «شهریار» به سبزوار رقم می خورد. استاد در سبزوار با کمال الملک که او هم به دستور رضاشاه به سبزوارتبعید شده بود آشنا می شود و ایشان را ملاقات کرده وچندسالی را با سپری مینماید.
عزیزه خانم همسر استادشهریار
حاصل این ازدواج دو دختر به نام های
شهرزاد و مریم
و یک پسر بهنام هادی بود.
«چراغعلی» پس از سالها به دلیل مشکلات روانی خودکشی می کند و می میرد و «ثریا» مجددا بر می گردد و با «شهریار» ملاقات می کند و از او درخواست می کند که با هم زندگی جدیدی را شروع کنند. اما شهریار که ازاین عشق مجازی به عرفان صعودکرده ودرحقیقت به عشق الهی رسیده بود درخواست ثریا را رد کرده ودربستر بیماری این غزل معروف رامیسراید:
آمـدی جانم به قـربانت ولی حالا چرا
بی وفابی وفاحالا که من افتاده ام ازپاچرا
نوشدارویی و بعد از مرگ هراب آمدی
سنـگدل این زودترمیخواستی حالاچرا
عمـر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امـروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا مـا به نـاز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون باجوانان نازکن با ما چرا ؟
وه که با این عمـر های کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن ازچون منی شیداچرا ؟
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند
درشگفتم من نمیپاشـد ز هم دنیاچرا ؟
درخـزان هجر گل ای بلبـل طبـع حزین
خامشی شرط وفاداری بودغوغاچرا؟
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت می روی تنها چرا؟