خاطره  تاریخی دیداربااستادشهریار
خاطره  تاریخی دیداربااستادشهریار

خاطره تاریخی دیداربااستادشهریار

داستان عاشقی سلطان

    شهریار روح بسیار حساسی داشت.او سنگ صبور غمهای نوع انسان است. اشعار شهریار تجلی دردهای بشریست. در ایام جوانی و تحصیل گرفتار عشق نا فرجام ، پر شرری می گردد. 
عشق شهریار به حدّی بود  که او در آستانه ی فارغ  التحصیلی از دانشکده ی پزشکی ،درس و مشق و را رها نمود و دل در گرو عشقی نا فرجام گذاشت وسرنوشت متفاوتی برای خودرقم زد.

ثریاابراهیمی «پری»معشوقه شهریار 



دلم شکـستی وجانم  هنـوز چشم براهت

شبـی سیاهم و درآرزوی طلـعت ماهـت

درانتظارتوچشمم سپید گشت وغمی نیست

اگر قبـول تو افـتد فدای چشم سیاهت 

    شهریار پس ازدلبستگی شدید به ثریا ازاو خواستگاری می نمایداما خانواده ی ثریا که ازوابستگان درباری بودند با این وصلت مخالفت کرده ثریا معشوقه ی شهریار را به عقدچراغعلی که از وابستگان و نزدیکان رضا شاه و والی مازندران بود درمی آورند. 


چوبستی دربه روی من،بکوی صبر روکردم
چودرمانم نبخشید به دردخویش خوکردم
 چرارودرتو آرم من که خود راگم کنم درتو 
 بخودبازآمدم نقش تودرخودجستجوکردم
 خیالت ساده دل تربودوبا مااز تویک روتر 
 من این ها هردو با آیینه ی دل روبرو کردم
 فشردم باهمه مستی به دل سنگ صبوری را 
 زحال گریه ی پنهان حکایت باسبو کردم
  فـرود آی ای عزیز دل که من ازنقش غیرتو 
  سرای دیده با اشک ندامت شستشو کردم
  صفایی بوددیشب باخیالت خلوت مارا 
  ولی من باز پنـهانی ترا هم ، آرزو کردم
  ملول از ناله ی بلبل مباش ای باغبان رفتم 
  حلالم کن اگر وقتی گلی درغنچه بو کردم
  توبااغیار پیش چشم من می درسبوکردی 
  من ازبیم شماتت گریه پنهان درگلوکردم
 حراج عشـق و تاراج جوانی،وحشت پیری 
 دراین هنگامه من کاری که کردم یاداو کردم
  ازاین پس "شهریارا" ماوازمردم رمیدن ها
  که من پیوند خاطربا غـزالی مشک موکردم 


        در واقع  «چراغعلی» با ازدواج با «ثریا» باعث شعله ورشدن عشق بین «ثریا» و «شهریار» می‌گردد و پس از آن  تبعید استاد «شهریار» به سبزوار رقم می خورد. استاد در سبزوار با کمال الملک که او هم به دستور رضاشاه به سبزوارتبعید شده بود آشنا می شود و ایشان را ملاقات کرده وچندسالی را با سپری مینماید.

استاد «شهریار» پس ازآنکه درعشق «ثریا» شکست خورد بعدها در سال 1332 به تبریز بازگشت و با یکی از بستگانش به نام عزیزه عبدخالقی ازدواج کرد.

عزیزه خانم همسر استادشهریار

حاصل این ازدواج دو دختر به نام های 

شهرزاد و مریم 

و یک پسر بهنام هادی بود. 


      

         «چراغعلی» پس از سالها به دلیل مشکلات روانی خودکشی می کند و می میرد و «ثریا»  مجددا بر می گردد و با «شهریار» ملاقات می کند و از او درخواست می کند که با هم زندگی جدیدی را شروع کنند.   اما شهریار که ازاین عشق مجازی به عرفان صعودکرده ودرحقیقت به عشق الهی رسیده بود درخواست ثریا را رد کرده ودربستر بیماری این غزل معروف رامیسراید:

  آمـدی جانم به قـربانت ولی حالا چرا 

   بی وفابی وفاحالا که من افتاده ام ازپاچرا 

   نوشدارویی و بعد از مرگ هراب آمدی
     
سنـگدل این زودترمیخواستی حالاچرا 

  عمـر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست

    من که یک امـروز مهمان توام فردا چرا 

   نازنینا  مـا به نـاز تو جوانی داده ایم
         
دیگر اکنون  باجوانان نازکن با ما چرا ؟

     وه  که با این عمـر های  کوته بی اعتبار

        این همه غافل شدن ازچون منی شیداچرا ؟

     آسمان چون  جمع مشتاقان پریشان میکند

        درشگفتم من نمیپاشـد ز هم دنیاچرا ؟

     درخـزان هجر گل ای بلبـل طبـع حزین

      خامشی شرط  وفاداری بودغوغاچرا؟

     شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر

     این سفر راه قیامت می روی تنها چرا؟ 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد